ای هم کوچ من

 ای هم کوچ من،

که در پس درختان واقعیت مانده ای،

و مانده ای.

و همیشه درد می کشی ،

و درد می کشی.

و ای آن که ،سال ها به دنبال حقیقت دویده ای،

و دویده ای.

و سینه ی خود را دریده ای،

و دریده ای .

وبا چشمان باز و گشوده ات،درد برای خود خریده ای،

و خریده ای.

و  چون خرگوشی تیزپا در قفس، رنج کشیده ای،

و رنج کشیده ای.

 بدان که من نیز مانند تو ام،

بدان نشانی که نشانی ات می دهم.

می گویم که آرزویت چیست!

که کَر شوی و به شوی،

خامُش شوی ،سخن شوی،

کور شوی و بینا شوی،

شَل شوی و رهرو شوی،

اکنون مرا شناختی؟

یاد مرا نباختی؟

من و تو تکه شدیم،

از کلّ خود جدا شدیم،

جزء شدیم  .


شاعر معاصر متخلص به «تبام»