بر آبی چین افتاد
سیبی به زمین افتاد.
گامی ماند. زنجره خواند.
همهمه ای،خندیدند.
بزمی بود،برچیدند.
خوابی از چشمی،بالا رفت.
این رهرو تنها رفت،بی ما رفت.
رشته گسست؛من پیچم .من تابم.
کوزه شکست؛من آبم.
این سنگ،پیوندش با من کو؟
آن زنبور،پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا،آیینه کجا؟
این لبخند،لب ها کو؟
موج آمد،دریا کو؟
می بویم،بو آمد.
از هرسو، های آمد، هوی آمد.
من رفتم.
او آمد،او آمد.
سهراب سپهری